چرا در سال کنکور، با وجود درس خوندنهای خیلی زیاد و ساعت مطالعههای بالا، بازم خیلی از دانش آموزهارو داریم که نمیتونن در کنکور، به رتبه و نتیجهی دلخواهشون برسن؟
یعنی مشکل از کجاست؟
داستانی با طعم تلخ سرطان!
میخوام یه داستان برات تعریف کنم. روزی روزگاری، ۴ تا آدم معمولی داشتن زندگی عادی خودشون رو پیش میبردن تا یه روز، حالشون بد میشه و از خودشون علائمی میبینن که حاکی از اینه که مشکوک به سرطان هستن.
نفر اول که اسمش علی بود، با دیدن علائم بیماری، خیلی ترسید. ولی با خودش گفت که اشکال نداره، خدا بزرگه. نیاز نیست برم دکتر و خودم خوب میشم دیگه.
اون از ترسش نرفت دکتر. یکم گذشت و حال علی بدتر شد. بازم نتونست با ترسش کنار بیاد که بره و حالش رو با یه دکتر درمیون بذاره. گذشت و گذشت تا علی قصهی ما انقدر حالش بد شد که کارش به بستری شدن کشید و اونجا بود که فهمید مبتلا به فاز آخر سرطان شده و دیگه هیچ روش درمانی نمیتونه کمکش کنه…
نفر دوم اسمش اصغر بود. اصغر وقتی فهمید حالش خوب نیست، پاشد رفت دکتر. دکتر هم بعد از معاینه کردنش، بهش گفت که به یه سری چیزا مشکوک شده، ولی برای بررسی دقیقتر و تاییدش باید یکسری آزمایشات رو انجام بده. و برای اصغر یه لیست از چندتا آزمایش نوشت و بهش گفت بعد از انجام دادنشون بیاد.
اصغر وقتی از در مطب اومد بیرون، به لیست نگاه کرد. همونجا بود که ترس برش داشت و تصمیم گرفت نره و آزمایش نده. مگه یه حال بد ساده نبود؟ آزمایش میخواست چیکار؟!
فکر کنم تا الان حدس زده باشید که چه اتفاقی برای اصغر افتاد…
نفر سوم اسمش جعفر بود. جعفر مثل اصغر رفت دکتر و دکتر هم براش آزمایش نوشت. اصغر جرئت کرد که بره و آزمایش بده. وقتی نتایج آزمایشش اومد، یکم نگاهشون کرد؛ نمیفهمید تو اون برگه چی نوشته، ولی میدونست هرچی هست، خوب نیست…
پس چیشد؟! ترسید. و نرفت که جواب آزمایشش رو به دکتر نشون بده. وقتی هم که بهش از مطب زنگ زدن که چرا نمیای؟ گفت حالم بهتره و نیاز به دکتر ندارم و خوب شدم و از این حرفا…
درحالیکه اصغر هیچوقت بهتر نشد هیچ، روز به روز حالش بدتر هم شد…
نفر آخر اما، که اسمش نقی بود، با جسارت تمام رفت دکتر، بعدشم رفت آزمایشهایی که دکتر گفته بود رو انجام داد. رو ترسش غلبه کرد و نتیجش رو هم برد پیش دکتر. دکتر بعد از نگاه کردن به نتیجهی آزمایش، با تاسف سرتکون داد و بهش گفت که متاسفانه مبتلا به سرطان شده.
نقی خیلی شوکه شد. ته داستان داشت خیلی تلخ میشد تا اینکه دکتر گفت: “خداروشکر شما الان تو مراحل اولیهی بیماری هستید و با چندجلسه شیمی درمانی و مصرف دارو، میتونید سلامتی کامل خودتون رو به دست بیارید.”
قصهی ما به سر رسید، درسته کلاغه به خونهش نرسید ولی نقی به سلامتی رسید.
داستان تلخ کنکوریها!
داستان تقریبا تلخی که براتون تعریف کردم، طبق تجربههای سالهای اخیرمون خیلی شبیه به دانشآموزهای کنکوریه! شاید برات سوال باشه چطور؟!
چندبار تا حالا شده که متوجه بشید تو یه مبحث یا مطلب ضعیف هستید ولی از ترستون سراغ این نرید که ببینید مشکل از کجاست؟!
چندبار تا حالا مثل اصغر داستان ما خواستید نقاط ضعفتون رو پیدا کنید ولی ترسیدید از اینکه باهاشون روبرو بشید؟
چندبار تا حالا شده که یه آزمونی بدید ولی بترسید از اینکه نتیجهش رو ببینید؟
چندبار تا حالا شده که یه آزمونی رو خراب کنید و از ترستون نخواید تحلیلش کنید تا متوجه بشید کجای کار میلنگه؟!
اگه اون ۴ نفر داستان رو یه دانش آموز درنظر بگیریم که در سال کنکورشون هستن، و دکتر و آزمایش رو آزمون و تست زماندار بدونیم و روند درمان بیماری رو هم تحلیل آزمون، متوجه میشیم که داستانی که گفتیم خیلی شبیه به حال و وضعمون در سال کنکور هستش…
بالای ۸۰ درصد دانشآموزهای کنکوری، میدونن که تو فلان درس ضعیفن، میدونن که فلان مبحث رو خیلی خوندن ولی توش هنوز خوب عمل نمیکنن، ولی بازم جسارت پیدا نمیکنن که خودشون رو با آزمون و تست زماندار، به چالش بکشن و از اون بدتر، حتی اگه آزمون هم بدن، حاضر نیستن تحلیلش کنن و روز به روز وضعیتشون بخاطر همین اتفاق بدتر میشه!
خیلی ها هستن که تحلیل آزمون رو صرفا خوندن پاسخنامه میدونن. همونطور که جعفر داستان ما فقط نتیجه آزمایشش رو خوند و نبردش پیش دکتر.
خیلی ها هستن که فقط با درس خوندن، توقع نتیجه از خودشون دارن ولی تو کنکور نتیجه نمیگیرن! چون نتونستن خودشون رو با آزمون و تحلیل آزمون روبرو کنن!
این حکایت خیلی از کنکوریهاست!
آزمون و تحلیل آزمون اصولی، حیاتیترین کاری هست که در سال کنکور باید انجام بدیم! و با انجام دادن همین دوتا کار، از ۸۰ درصد رقبامون جلو میزنیم!!
حالا که فهمیدیم تحلیل آزمون، چقدر مهمه، باید یاد بگیریم که چجوری آزمونهامون رو تحلیل کنیم.
اما تحلیل آزمون چیه؟